سفارش تبلیغ
صبا ویژن


به رنگ خدا - .: ماهنامه دانشجویی حضور :.


* سید جعفر حسینی

دیشب دوباره ذهن من منگِ خدا بود       
موسیقی احساس من چنگ خدا بود
تصویر رویایی من از جلوهی عشق   
یک بوم نقاشی پر از رنگ خدا بود
چون دختران کوچکی بهر عروسک     
دیشب میان عقل و دل جنگ خدا بود
با آنکه دیشب تا سحر از عشق گفتم   
اما دل من باز هم تنگ خدا بود    
زنگ شروع روز بعدی را اذان زد     
شکر خدا امروز هم زنگ خدا بود
میخواستم این شعر را خود گفته باشم
اما نشد این کار هم لنگ خدا بود


نجوا
تا ا ز تو من مستا نهام
فارغ ز درد خانهام
تا با تو من پیوستهام
پیوسته من مستانهام

دل از تو آرامش گرفت
با خود در سازش گرفت
تا جلوه از عشق تو دید
این دل به دم آتش گرفت

من عاشق و دیوانهات
مسکین درب خانهات
مست از می پیمانهات
تو شمع و من پروانهات

عذرم پذیر ای مهجبین!
گویا غلط کردم در این
گویا خطا رفت این قلم
باید نگارم این چنین

من ذرهای از خاک تو
ناچیز در افلاک تو
از اینکه تو شمعی بُدی
تنزیه ذات پاک تو

از خود جدا کردی مرا
گویا فنا کردی مرا  
بازم بگیر ای دستگیر!
از خود جدایم کن مرا

جبار و غفار و کریم!
قهار و ستار و رحیم!
از این همه عصیانگری
استغفر الله العظیم

 خبری از جنس بلور
من در این جمعه و یا جمعهی دور   
به تو ای عابر در حال عبور!
و هر آنکس که بخواند غزلم،
خبری میدهم از جنس بلور
در زمانی که دگر عشقی نیست
و دگر  نیست کسی سنگ صبور
در جهانی که پر از تاریکیست
و پر از فسق و فساد است و فجور
خبری میدهم از سنبل عشق
خبری میدهم از پرتو نور
کاین خبر آیه به قرآن دادند
و به تورات و به انجیل و زبور
که زمین پر شود از لاله و گل
و هوایی که پر از  عطر حضور
منتظر باش، و سرسبز بمان
مژدهای! میرسد ایام ظهور

در هوای عشق

چشمان من دیگر تب خفتن ندارد
قلبم قرار لحظهای ماندن ندارد
اینجا هوا تنگاست و سرد است و نفسگیر
اینجا هوا بیبودنت خوردن ندارد
امشب فضای خانهی قلب من ابریست
ابری که حتی حس باریدن ندارد
حالا شبیه مردی از جنس غبارم
مردی که نای زندگیکردن ندارد
من بیقرار کوچههای ذهن خویشم
حال و هوای عاشقی، گفتن ندارد
 







نویسنده :« سردبیر » ساعت 10:0 صبح روز چهارشنبه 86 اسفند 15